سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شب شیشه ای

می دونی چرا وقتی گریه می کنی آروم می شی؟!چون اشکهای سردت قبل از اینکه از مجرای چشم سرازیر بشه یه سری به قلبت می زنه .بعد قلبت که خیلی داغه حرارتشو می ده به اشکات و اشکات گرم می شن.اونوقت اشکات هم سرما شو نو می دن به قلبت.اینجوریه که اشکات گرم می شن و قلبت سرد و آروم...

 



نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:33 عصر توسط نظرات ( )

باید فراموشت کنم چندیست تمرین میکنم

من می توانم! می شود آرام تلقین میکنم

حالم، نه، اصلآ خوب نیست

تا بعد بهتر می شود

فکری برای ِ این دل ِ تنهای ِ غمگین میکنم

من می پذیرم رفته ای، و بر نمی گردی همین

خود را برای ِ درک این، صد بار تحسین میکنم

کم کم ز یادم می روی، این روزگار و رسم اوست

این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم
نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:32 عصر توسط نظرات ( )

رفته بود

دوباره آمد

سرد

بی رنگ

خاموش

مثل بهار مصنوعی !!!!

با طراوتی مسموم



دوباره رفت

سرد

مرموز

خاموش

مثل عاشق مصنوعی !!!!

با عشقی دم دستی



من همچنان مانده ام پرغرور !!!!!!!
نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:31 عصر توسط نظرات ( )

تورا دوست ندارم، نه دوست ندارم


اما هنگامی که نیستی غمگینم


و به آسمان آبی بالا سرت و اخترانی که تورا میبینن رشک میبرم


تورا دوست ندارم، اما نمیدانم چرا!!


آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلو میکند


بارها در تنهایی از خودم پرسیدم


چرا آنهایی که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو نیستن؟؟؟


تورا دوست ندارم


اما هنگامی که نیستی از هر صدایی بیزارم


حتی اگر صدای آنهایی باشد که دوستشان دارم


زیراصدای آنها طنین آهنگین صدا یت را در گوشم میشکنند


آه میدانم دوست ندارم


اما افسوس دیگران دل ساده ام را کمتر باور دارن


و چه بسا به هنگام گذر میبینم که بر من میخندن


زیرا آشکارا مینگرند، نگاهم به دنبال توست
نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:30 عصر توسط نظرات ( )

دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنجهای عالم را در رگهایم جاری کرد !
درد هایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد? دوری از تو حسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای دردناک داغ ستم پوشاند .
دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش ? برای داشتنش داشتم.
دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خویش از کسانی که دوستشان دارم کنده شوم .
در انسوی مرزها دوست داشتن گناه است ? حق من نیست ? به اتش گناهی که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند .
رنجی انچنان زندگی مرا پر کرده است? آنچنان دستهای مرا از پشت بسته است? آنچنان قدمهای مرا زنجیر کرده است که نفسهایم نیز از میان زنجیر ها به درد عبور می کنند . . .
دوست داشتن تو چنان تاوان سنگینی داشت که برای همه عمر باید آنرا بپردازم ... و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم .
همه عمر ? داغ تو بر پیشانی و دلم نشسته است و مرا می سوزاند .
تو نمایش زندگی مرا چنان در هم پیچیدی که هرگز از آن بیرون نیایم. . . آنقدر دلتنگ دوریش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خویشم .. آنقدر دل آزرده عشق تو هستم که همه هستیم را خوره بی کسی و تنهایی می جود . . .
به او نگاه می کنم ? به او که چون بهشت بر من می پیچد و پروازم می دهد .
به او که لبهایش از اندوه من می لرزند .
به او که دستهای نیرومندش ?عشقی که سالها پیش اجازه اش را از من گرفتند جرعه جرعه به من می نوشاند . . . . .
به او که چشمهایش در عمق سیاهی می خندید و دنیایم را ستاره باران می کرد.
به او که باورش کردم و دل به او باختم
به او که دلم می خواهد در آغوشش چشمهایم را بر هم بگذارم و هرگز ? هرگز ?هرگز به روی دنیا بازشان نکنم .
به او که تکه ای از قلب مرا با خود خواهد برد
به او که مرزهای سرنوشت ? سالها پیش دوریش را از من رقم زده است. سراسر زندگیم را اندوهی پر کرده است که روزها و ماهها از این سال به سال دیگر آنها را با خود می کشم و میدانم که زمان ? شاید زمان ? داغ مرا بهبود بخشد ولی هرگز فراموش نخواهم کرد که از پشت این دیوار شیشه ای نگاهش چگونه عمق وجودم را لرزاند .
لبهایش لرزش لبهایم را نوشید و دستانش ترس تنم را چید و نفسهایش برگهای رنگین خزان را به باران عاشقانه بهار سپرد
چقدر دلم گرفته

نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:28 عصر توسط نظرات ( )

چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم


نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:27 عصر توسط نظرات ( )

از دریا پرسیدم:که این امواج دیوانه ی تو از کرانه ها چه میخواهند؟

چرا اینان پریشان و در به در سر بر کرانه های از همه جا بی خبر می زنند؟

دریا در مفابل سوالم گریست! امواج هم گریستند...

آن وقت دریا گفت: که طعمه ی مرگ تنها آدمها نیستند امواج هم مانند آدمها می میرند و

 این امواج زنده هستند که لاشه ی امواج مرده را شیون کنان به گورستان سواحل

 خاموش می سپارند!


نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:26 عصر توسط نظرات ( )

هر کاری می خواهی بکن.

دنیا را آتش بزن

آسمان رو به مضحکه بگیر.

زمین را تحقیر کن .

باد و نفهم و گل را نبو.

خنده را فراموش کن و گریه را به خاک بسپار.

زیر دیروز دفن شو و در فردا غرق.

حتی اگر می خواهی کودکی را پشت سر بگذار

هر چه می خواهی بکن

اما

هیچگاه رویاهایت را فراموش نکن


نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:25 عصر توسط نظرات ( )

عشق عشق یعنی خلوت و راز و نیاز
عشق یعنی محبت و سوز و گداز
عشق یعنی سوز بی ماوای ساز
عشق یعنی نغمه ای از روی ناز
عشق یعنی کوی ایمان و امید
عشق یعنی یک بغل یاس سپید
عشق یعنی یک ترنم از یه یار
عشق یعنی سبزی باغ و بهار
عشق یعنی لحظه دیدار یار
عشق یعنی انتهای انتظار
عشق یعنی وعده بوس و کنار
عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار
عشق یعنی حس نرم اطلسی
عشق یعنی با خدا در بی کسی
عشق یعنی همکلام بی صدا
عشق یعنی بی نهایت تا خدا
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در اویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی بنده فرمان شدن
عشق یعنی تا ابد رسوا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی یک تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی پیش محبوبت بمیر
عشق یعنی از رضایش عمر گیر
عشق یعنی زندگی را بندگی
عشق یعنی بندگ آزادگی


نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:24 عصر توسط نظرات ( )

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این گاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه

چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها .... خوشا بر من

که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

 



نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت 3:23 عصر توسط نظرات ( )


قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت

کد بارش قلب


کد آهنگ

کد موسیقی

کد چت روم