شب شیشه ای
بصد ناز،دردیده ی من نشستی
مرا با دو چشمی که آتشفشان بود-
نگه کردی و خنده بر لب شکستی
?
زچشم سیه مست ناز آفرینت-
بجان وتنم،مستی خواب میریخت
نگاهت چو میتافت بر دیده ی من
یشام دلم موج مهتاب میریخت
?
چو لبخندروی لبت موج میزد-
دل من از آن موج، توفانسرا بود
چو نسرینه اندام تو ،تاب میخورد
مرا حیرت از شاهکار خدا بود
?
پی نوشخندی چو لب میگشودی-
بد ندان تو بود، لطف سپیده
ندانم که الماس دندان نما بود
و یا اشک مهتاب، بر گل چکیده؟
?
بسی رفت و بی مستی عشق بودم
بچشمت قسم،مستی از سر گرفتم
تو دیشب نبودی،خیالت گواه است-
که او را به جای تو در بر گرفتم
?
پس از این، دلم بیتو چون گور سرد است
بیا بخت من شو،در آغوش من باش
مرو،بی تو شبهای من بی ستاره است
تو پروین شبهای خاموش من باش
که در این خانه دلی هست به هیچش مفروش !
چون به هیچش نفروشم ؟ که به هیچش نخرند
هرکه بار غم یاری نکشیده ست به دوش
سنگدل ، گویدم از سیم تنان روی بتاب
بی هنر ، گویدم از نوش لبان چشم بپوش
برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر
مخروش این همه ای طالب راحت ! مخروش
آتش عشق بهشت است ، میندیش و بیا
زهر غم راحت جان است ، مپرهیز و بنوش
بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز
غم جاوید اگر خواهی ، با شوق بجوش
پر و بالی بگشا ، خنده خورشید ببین
پیش از آنی که شود شمع وجودت خاموش !
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |