شب شیشه ای
می شد از بودن تو
عالمی ترانه ساخت
کهنه ها رو تازه کرد
از تو یک بهونه ساخت
با تو می شد که صدام
همه جا رو پر کنه
تا قیامت اسم ما
قصه ها رو پر کنه
تو رو خیلی دیر شناختم
وقتی که تموم شدم
نه یه دست رفیق دستام
نه شریک غم بودی
واسه حس کردن دردام
خیلی خیلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام
تو رو از دور می دیدم
شهر بی عابر و خالی
شهر تنهایی من بود
لحظه شناختن تو
لحظه تموم شدن بود
نوشته شده در یکشنبه 88/11/18ساعت
2:56 عصر توسط نظرات ( )
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |